-
نفرت
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 12:01
سلام دوستای گلم : ببخشین تواین چند ماه که نتونستم بنویسم راستش می خواستم در این وبلاگمو تخته کنم اما انقد که خجالتم دادین با ایمیلاتو نظراتتون نتونستم نیام من اومدم بازم ولی با یه دنیا گفتنیها وخستگیهام از کجاش شروع کنم .من از زندگی خسته م،نمی تونم به خودم دروغ بگم. رسیدم به جایی که نباید می رسیدم،به جایی که فکرشو نمی...
-
عشق اینقدر قویه ؟
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 21:58
منم دلم تنگ شده . از همه دوستایی که تو این مدت ایمیل زدن و آفلاین گذاشتن معذرت میخوام که جواب ندادم . باور کنین ، منم دلم برا همتون تنگ شده و حتمآ به همتون سر میزنم . باور کنین که به فکرتون بودم. این همه محبت از آدمهایی که خیلیاشونو ندیدم دوست داشتنیه . حالا براتون میخوام بگم از اینکه شاهد یه عشق باشی که آروم آروم رشد...
-
برخورد فمینیستی یک مرد !!ایرانی در نمایشگاه کتاب!!
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 13:22
سلام دوستان: مادرم چند تا کتاب سفارش داده بود .باید میرفتم نمایشگاه کتاب.شنبه بود ، ترجیح دادم تنها برم و هرجا دلم خواست بایستم و کتابها رو ورق بزنم . روز قبلش تو یه جمعی بودیم ، پسر جوونی گفت ، قراره برن نمایشگاه و بقیه پرسیدن:آقا اونجا کتاب هم میفروشن ؟؟! خلاصه نمیخوام بگم کیا اومده بودن و چه ها میکردن و چجور جوی تو...
-
روزگار غریبیست نازنین !
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 14:31
دراین زمان نیاز به دوست داشتن وستایش شدن بیش از نیاز به نان است. مادر ترزا تصمیم گرفته ام بی زمان و بی مکان باشم . میدانی؟ این منطق خشک ، ناگزیرم میکند . نه عاشق نیستم ، مهر کسی در دلم نیفتاده ،چرا همه فکر میکنند اگر کسی امیدهایش را از دست داد و یک موقعهایی ( فقط یک موقعهایی ) دلش خواست بی وزن شود ،بخار شود ...حتما...
-
امنیت
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 14:16
درود............ نزدیک هفت روز رفتم مسافرت. تازه غیر از عیدم اینو دوباره جدا رفتیم منو مامانی وبابایی خیلی خوش گذشت . از خرید گرفته تا اون هوای ولرم و شبهای خنک اول بهار.از اون جاده سرسبز تا اون غذاهای خوشمزه... من تا عید اشتهام تقریبآ کور بود ولی الان به طرز فجیعی زیاد شده البته زیاد نمی خورم یعنی اصولآکم غذام ولی...
-
انتخاب
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 12:12
سلام : اون روزای عاشقونه مال تو ..این شبای بی قراری مال من. ... من خودم انتخاب کردم ، میدونستم برای یه مدت طولانی تنها میشم و خیلی حس های منفی ممکنه تو این مدتی که معلوم نیست چند روز باشه آزارم بدن. میدونستم تنها پل معیوب بین من و اون با این حرکت من فرو میریزه ولی میخواستم خطر کنم. یه جا موندن و اسیر احساس کسی بودن رو...
-
خاطرات عیدم
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 20:45
سلام مهربونام: باز هم برگشته ، با خنده های گیج کننده که تموم شدنی نیست ، مثل اولین لبخندی که به من زد.فریبنده .اغوا کننده ...به همون زیبایی شکوفه های سفید روی درخت ، سالهااز اون روز که اولین لبخندشو دیدم میگذره و باز همون لبخند ، همون عطر ، همون موسیقی که شبها رو برام قابل تحمل میکنه ، بیشتر از اینکه دوستش داشته باشم...
-
بهاران
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1384 11:33
سلام. بهاران مبارک/ عطر زندگی در کوچه باغ دل جاری است وزندگی سرودی رها در باغ احساس است. ذهنم پر از صدای عبور است و من زنبیل خاطراتم رامیتکانم در جادهای که خار تحمل روئیده است. من فکر میکنم فرصت کوتاهی است تا مرز نو شدن. شهر در عطر باور بهار، جانی دوباره یافته است.انگشت روزگار باز...
-
بهار بهار چه اسم آشنایی...
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1383 09:10
سلام: دلم عجیب هوای بهارو کرده وقتی میاد همه جاوهمه چیزو سبز میکنه باغها داغها ؛ دشتها ودستها وبرگی از آرزوهایی که از کودکی با خود آورده ام . بوی باروناشو شرراشو دیدو بازدیداشوخیلی دوست دارم . راستی امسال می خوام دیگه گامهایم را محکم تر از قبل بردارم ومثل باد از کوی وبرزنها بگذرم وبه عاشقانه ترین عاشقانه ها برسم .دیگه...
-
یاداشتهای تنهایی...
جمعه 14 اسفندماه سال 1383 10:51
سلام روز اولی که اینجا نوشتم فکر نمی کردم این همه دوست خوب پیدا کنم محبت شما باعث شد تا از لحاظ روحی روز به روز بهتر بشم همینکه گاهی اوقات با هم درد دل می کردیم وغم و غصه بشم هامونو با هم در میون می ذاشتیم کلی از بار روحی ما کم می شد البته من که کمکی نکردم همه اش شما بودین که منو دلداری برای همین همتونو دوست داشتم و...
-
محکوم شدم
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 08:57
اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد آدمها ازدوردوست داشتنی ترند سلام دوست : گاهی انسان را دیدنی ویا شنیدنی به قضاوتی نادرست می کشاند ولی چرا به راستی مگه نباید تحقیق و پرس وجوکرد . ۲روز پیش ایمیلهایی بهم خورد که منو محکوم می کرد به عملی انجام نداده دیدم نظراتی منو محکوم می کرد به گناه انجام نداده .نمیدونم شاید به دیدنی بسنده...
-
برای رنجهای تو...
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 12:02
برای تو که از من خواستی بهترین باشم.من بر عهد خود هستم...اماتو... سلام: همیشه ترسیدم...ترسیدم از رفتن..ترسیدم از دور شدن...ترسیدم دل ببندم...ترسیدم از شکست...ترسیدم از دلگیر شدن دوست...ترسیدم از بریده شدن نان.ترسیدم فریاد بزنم...ترسیدم با دستی راه بروم که دوستش داشتم...ترسیدم و ترسیدم.....واین چیزی که مثل خوره داره...
-
دلتنگی هام
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 10:22
سلام: هرگاه دلتنگ می شوم به سراغ شما می آیم. دوستان تازه وقدیمی مهربانم که حرفهای مراآنطور که دوست دارم می فهمید. این روزها بیشتر از هر موقع دیگری به حضور گرم و نورانیتان احتیاج دارم. با شمامیشود از ابرها عبور کرد و به ستاره ها و فرشته هایی رسید که طبق طبق برایت سلام می آورند. باور کن یاد شما و شوق نام عزیزتون پرستوها...
-
دل فولادم کو؟
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 16:29
فوتبال ۹۰ دقیقه بود. یه توپ گرد که همه به دنبالش بودن تا بدستش بیارن...اما تا پاشون بهش می رسید باپا محکم پرتش میکردن واسه یکی دیگه یا....بهر حال از دستش میدادن و باز دوباره میدویدن تا برسن بهش. وقتی خیلی بچه بودم چرایی این ماجرا برام مثل یک معما بود.معمای شگفت جذابی که تاآخرین لحظه منو با خودش میکشوند.اونهمه تلاش و...
-
برای من نوشتی...برای تو نوشتم...
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 12:07
سلام. میدونم دیره. میدونم سکوتم خیلی طول کشید. اما آمدم به همه شما دوستای خوبم بگم که بازم براتون میخوام بنویسم ازکسی که باخوبهاش برام یه عالمه خاطره گذاشت شاید رفت اما خاطرش باهام دوستی ما همش رشد بود همش پیشرفت هرچند من نتونستم بازی گوشی هامو وبی خیالیهامو بااون قسمت کنم اما اون به من جدیت وپشت کارشو هدیه دادورفت پس...
-
قطره ای شبنم بر قلبی خزان زده ......
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 10:19
ای مهربانم! اولین روز آشنائی را که مهر سکوت دلم را شکستی به خاطر دارم...با دستانی به رنگ امید برایم محبت را به ارمغان آوردی و من به نیت دوستی آسمانی تو وضوی آرزو ساختم و سجاده ی امیدم را بر صفا و صمیمیت تو پهن کردم ... آن روز تو قاب رنگ پریده ی چشمانم را از انتظاری که بر آن نقش بسته بود پاک کردی و طرح زندگی بر آن جای...
-
انتظار
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 12:07
سلامی به تو از یک سرگردان به امید آن که سلام مرا که از فرسنگها و از اعماق قلبم بر می خیزد با آغوش باز پذیرا باشی..ای مهربانم هر گاه در گوشه خلوتی گم شدی و در آن تنها ئی محض و بی انتها پرنده ای کوچک را دیدی که سرگردان به مقصد بال می زند و ملتمسانه به تو نگاه می کند... وقتی دلت گرفت و و قطره ای اشک از گونه ات سرازیر شد...
-
تو.......
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 10:56
تو........... وقتی میخواهم برای تو بنویسم ، دوست دارم از هر آنچه در طبیعت است کمک بگیرم . وقتی میخواهم برای تو بنویسم ، دوست دارم از هر آنچه در کائنات است کمک بگیرم . دوست دارم ستاره ها را آب کنم و به جای جوهر در قلمم بریزم تا کلمه هایم نورانی شوند . دوست دارم در خلوت ترین نقطه ماه بنشینم و حرف دلم را فقط برای تو...
-
دستهای تو
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 14:28
صدای هق هق گریم می اومد بعد دو سه ساعت، دیگه اروم اشک می ریختم تا دیر وقت خوابم نبرد خدا هم بود ... صبح که بیدار شدم باد صورتم و ناز می کرد انگار که می خواست جای خالیشو پر کنه. همه چیز فرو می ریزد تا دوباره ساخته شود چه روزگارانیست! حتی آنچه دوباره باید ساخت پیشتر فرو ریخته است. من ماندم و تو گذشتی. برای گذشتن از...
-
خراب دل
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1383 12:59
...آسمان حال مرا می فهمد آن هنگام که نگاه از آن بر می گیری و به دیگر جا می دوزی ... زمین حال مرا می فهمد آن لحظه که پای از آن برمی داری و با پله های نیاز به افلاک می رسی ... گهای سرخ باغجه کوچک حیاط نیز حال مرا می فهمند وقتی دست نوازش گرت را از آنها دریغ می کنی... ... حتی ... حتی گنجشکهای کوچک روی درخت دم پنجره نیز...
-
هجران
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 12:32
سلام دوستان از امروز می خوام براتون بنویسم انقد که خودم دیگه ببروم یه راه تازه به هم رسیدن و عاشقونه گفتن پیدا کردم راهی که مثل یه پل منو تو قلباتون جا بده همراهم باشین آخه دیگه به هیچ کس جز شماها نمی خوام فکر کنم پس باید دلیل خوبی باشه برای همراهی کردنم همیشه که نباید دست گرم ونگاه دلربا باشه می تونه یه مطلب باشه...